محل تبلیغات شما

شب فرا رسیده بود و با سیاهی اش سفیدی را از آسمان پنهان کرده بود. همه جا آرام بود، همه خوابیده بودند . و تنها صدای نجوایی که باد در گوش؛ کوچه های شهر زمزمه میکرد آرامش حیرت انگیز شب را برهم می زد. ماه با ابهت نمایانی به تن سرد و پهناور آسمان تکیه کرده بود و فرمانروایی می کرد. ستاره ها از ترس شب خودشان را به آسمان سیه پوش چسبانده بودند. باد در هوای شهر نمایش بی نظیری را بر انداخته بود. صدای قطرات آبی که از ناودونی مغازه ها به طرف زمین لیز می خوردند ترس را به جان گربه های سیاه می انداختند. باد، همه را به طرف ماه صدا زد همه به سمت آسمان به پرواز در آمدند. چشم انتظار به ماه نگاه میکردند تا داستان امشب را برایشان بازگو کند.

مرجان کتاب را بست. و دستش را به آرامی بر روی قلب الهه گزاشت. قلبش تند میزد. هروقت مرجان از شب و عجایب زیبای آسمانی برای او حرف میزد، از هیجان زیاد قلبش به تپش می افتاد. مرجان به روی پیشخوان رفت. دستانش را بالا برد و برای چشمان او دعا کرد. همان طور که با خدا راز و نیاز می کرد اشک می ریخت. الهه نابینا بود. یک، دختر زیبا و مهربان شب های زیادی الهه و مرجان می نشستند و داستان ماهی مجنون که برای رسیدن به خورشید حاضر شد آسمان را ترک کند و . . . . را می خواندند. مرجان چشمان الهه بود و الهه دست و پای مرجان. گویی یک روح بودند در دو بدن. مرجان با ویلچرش به کنار پنجره رفت . به آسمان خیره شد و گوش سپرد به تمام صداهای اطرافش. کم کم همان جا آرام و بی صدا خوابش برد. آسمان هم چشمانش را بست و آرام خوابیدم.

یارتنهاییم ( فصل اول : آسمان سیه پوش )

رویایی دست یافتنی

مسافران هواپیمای سفید رنگ

آسمان ,مرجان ,الهه ,شب ,آرام ,های ,را به ,بود و ,به آسمان ,کرده بود ,آسمان سیه

مشخصات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

امیر مسعودی | مهندس مسعودی کیست نرخ طلا،قیمت طلا به روز دریا گرافیک پرنده ابی دوربین های دیجیتال لوازم خانگی افراکالا blog URL Shortener قارچ کشور هارمونی طبیعت